Quantcast
Channel: ان سان
Viewing all 44 articles
Browse latest View live

کار

$
0
0
واقعا فکر نمیکردم که از پست قبلیم همچین استقبالی بشه. ممنون از لطف همه ی دوستان عزیزم. مرحله ی هیجان انگیزی از زندگیمون هستش و خیلی هم تاثیر گذار در همه ی مسائل زندگیمون. مثلا اینکه من به زودی باید برم مرخصی زایمان خیلی برای موقعیت کاریم زمان مناسبی نیست. ولی انتخاب خودمون بوده و به جز خوشحالی و رضایت چیز دیگه ای برامون نداره. از اونجاییکه این روزها خیلی فکرم مشغول کار است تصمیم گرفتم یه کوچولو دوباره از کارم بگم.

من فکر میکنم علت اینکه من با این کار عجیب و غریبم خوشحال و راضی هستم فقط رئیس فوق العاده خوبی است که داریم. 

اگر میخواستم در حالت عادی بعد از دانشگاه یه کار برنامه نویسی توی یه شرکت کامپیوتری پیدا کنم، الان سه سال بود که مشغول بودم و احتمالا به رتبه برنامه نویس 2 ارتقا پیدا کرده بودم. ولی انگار که قسمتم نبود!  

انگار قسمتم این بود که به طور ناگهانی و در طی سه روز، بدون مصاحبه به عنوان لیدر اجرایی پروژه ارتقا کامپیوترهای شرکت سینکرود استخدام شدم. اینجوری شد که من پله های ارتقا کاری رو به جای یکی، یهو 3- 4 تا بالا رفتم! که این رو هم مدیون ایفی و هم رون (رئیسم) هستم! فورت مک موری که بودم اصلا راضی نبودم. فکر میکنم این قضیه که شهر رو دوست نداشتم باعث شده بود که روی علاقه به کارم هم تاثیر بگذاره و دائم توی فکر جابجایی بودم. ولی الان که اومدیم ادمونتون دیگه دلیلی برای جابجایی نمیبینم. مخصوصا که با وجود عضو جدید خانواده، الان فعلا جای دیگه ای کار پیدا کردن خیلی سخت میشه و به اعتمادی که رون بهم داره نیاز دارم.

اینجوری شد که خیلی این چند وقته به کاری که دارم انجام میدم فکر میکنم. اینکه چقدر آیا واقعا دوستش دارم؟ چه وظایفی دارم؟ و به این نتیجه رسیدم که به طور ناگهانی خیلی مسئولیت به من داده شده. کیتی که بازنشسته شد عملا همه ی وظایفش به من منتقل شد. ولی کیتی فردی بود با 17 سال سابقه ی کار توی این شرکت و این پست. کیتی خیلی چیزها میدونست و خیلی با تجربه بود. تا جایی که تونستم ازش یاد گرفتم ولی هنوز اون قدرتی که دوست دارم رو توی کارم ندارم. البته فقط توی بعضی قسمتهاش. یکی از این قسمتها مثلا کار استخدام است. اون طرف ماجرا که هستی، وقتی قراره استخدام بشی و بری مصاحبه، همش استرس این رو داری که آیا من رو میخوان؟ چطور میشه مصاحبه؟ و هزار و یک چیز دیگه! هیچوقت فکر نمیکنی که آدمهای اون طرف هم آدمهایی هستن که میتونن خیلی مثل خودت باشن! همین دو سال پیش توی همین وضعیت خودت بودن! حتی شاید این طرف میز نشستن و مصاحبه کردن سختتر هم باشه! آدم میترسه کسی رو استخدام کنه که بعدا باهاش دچار دردسر بشه! ( که اتفاقا همین چند ماه پیش برامون پیش اومد). الان دو روزه دارم رزومه میخونم برای یک نفر که نیاز داریم توی فورت مک موری. مقایسه کردن این همه رزومه و تصمیم به اینکه کدومشون واقعا اون شخصی است که ما نیاز داریم؟ خیلی سخته.

از طرفی هم قرار بود ایفی بعد از همه ی این ماجراها بمونه و کارهای فورت مک موری رو مدیریت کنه. ولی رفت. و رون هم بجای استخدام کسی به جای ایفی، همه ی وظایف اون رو داد به من!  

رون به زودی قراره بیاد ادمونتون و وظایف جدیدی به کارهای فورت مک موری اش اضافه بشه. و این یعنی کار اضافه تر برای من. از اونجایی که من رون رو خوب میشناسم، طول میکشه تا به کسی اعتماد کامل کنه ولی وقتی اعتماد پیدا کرد دیگه نمیخواد اون شخص رو از دست بده. حالا این اعتمادی که به من داره معنیش نمیدونم چی میتونه باشه برای من؟ دوست دارم زودتر اون موقع برسه و بدونم که کارهای جدیدم چی هستن. و اینکه قراره تا 3-4 ماه دیگه به مرخصی طولانی برم چه تاثیری روی این شرایط میگذاره؟


کریسمس و چندتا عکس

$
0
0
حدود 10 روز تا کریسمس مونده. همه جا حال و هوای کریسمس و سال نو رو داره. این موقع سال رو خیلی دوست دارم. مثل نزدیک عید نوروز ایرانه. همه حال و هوای خرید دارن. همه ی فروشگاه ها شلوغه. همه جا بابا نوئل و درخت کریسمس و تزئینات است.

الان مخصوصا موقع خوبی برای خرید است. اکثر فروشگاه ها به صورت هفتگی و تا 26 دسامبر دائما حراج دارن و قیمتها رو پایین میارن. برای همین این مدت برای نینی یک سری خرید کردیم و البته ادامه داره.  

حدود 3-4 هفته پیش مامان اومد پیشمون و دو هفته اینجا بود. دو هفته ی خوبی بود. بعضی از عصرا میتونستیم بریم بگردیم و روز تولدم هم اینجا بودن و کلی کادو گرفتم و شمع فوت کردم!!  

هفته ی دیگه هم که تعطیلات کریسمس است قراره شکیبای گلم بیاد یک هفته پیشمون.   

ادمونتون رو خیلی دوست داریم. واقعا خیلی فرق داره با زندگی در فورت مک موری! حالا باید مفصلا راجع به اون هم بنویسم که چقدر کیفیت زندگیمون تغییر کرده!

عکسها رو میذارم توی ادامه ی مطلب.

سفر به ایران و مراسم عروسی

$
0
0
اگر بخوام سفر ایران رو تعریف کنم باید به دو قسمت قبل از مراسم و بعد از مراسم تقسیمش کنم. قبل از مراسم رسما فقط دنبال کارهامون بودیم و خریدها و .... هر روز صبح زود بیدار میشدیم و راه میوفتادیم دنبال کارها تا شب! یکی دوبار شام دعوت بودیم خونه ی بعضی اقوام ولی تا جایی که تونستیم گفتیم لطفا باشه برای بعد از مراسم! 

از روزی که به ایران رسیدیم تا روز مراسم، ۱۰ روز وقت داشتیم. کارهایی که در اون روزها کردیم:

۱- آتلیه: از اونجایی که خودمون نمونه کارهای آتلیه امون رو ندیده بودیم و روی حرف دیگران رزرو کرده بودیم، این شد که رفتیم که هم نمونه کارها رو ببینیم و هم قرارداد را نهایی کنیم و برنامه های آخر رو قطعی کنیم. کارهای آتلیه رو فوق العاده دوست داشتیم و به این نتیجه رسیدیم که حتی با دیدن هم احتمال زیاد همین آتلیه رو انتخاب میکردیم.

۲- سالن: برای امضای قرارداد و نهایی کردن خیلی از موارد باید سری به سالن میزدیم. سالن رو از قبل دیده بودیم. پارسال که ایران بودیم از اونجاییکه فکر میکردیم ممکنه عروسی بگیریم رفتیم و چندتا سالن دیدیم. ولی خیلی از موارد قرارداد رو نمیدونستیم. نمیدونم که همه ی سالنها اینقدر موارد اضافه اجباری دارن یا فقط سالن ما بود؟ سالنمون به نظرم رضایت بخش بود و راضی بودیم به جز اینکه به خاطر موارد اضافه، از چیزی که فکر میکردیم خیلی هزینه بیشتر شد.

۳- گل و ماشین: ماشینمون رو کرایه کردیم چون آقای شوهر یک  مدل ماشین خاص دوست داشت که واقعا هم راضی بودیم از این انتخاب. عکسهامون و فیلمهامون متفاوت و رویایی شدن! از گل هم راضی بودیم. من که دسته گلم رو خیلی دوست داشتم و به نظرم ماشینمون هم خیلی گلش زیبا بود. 

 

۴- لباس و تور من: لباسم رو از کانادا خریدم. ولی متاسفانه از وقتی که تحویل گرفتم تا روزی که میرفتیم ایران در اثر وزن کم کردن، لباس برام گشاد شده بود. خلاصه که باید میدادیم اندازه بشه! تور هم متاسفانه به دلیل حواس پرتی از اینجا نخریدم و بعد فکر کردم از ایران میگیرم! ولی نمیدونستم که لباس سفید در ایران دیگه وجود نداره و درنتیجه تور سفید یافت نمیشه!!!! خیلی دنبال تور گشتم ولی حتی اونهایی هم که میگفتن برام میدوزن اصلا پارچه های خوبی نداشتن. آخرین روزی که رفتم دنبال تور (دو روز مونده به مراسم) خاله ام پیشنهاد دادن که از یکی از اقوامشون که تازه عروس بود قرض بگیرم. به اون خانم زنگ زدم و رنگ تورش رو پرسیدم و گفت سفیده. گفتم مطمئنید که خامه ای نیست؟ چون الان همه ی لباسها خامه ای رنگ هستن! گفت نه بابا من لباسم سفید بود! باهاشون قرار گذاشتم که فردای اون روز پدرم برن و تحویل بگیرن. روز قبل از مراسم (پنجشنبه) وقتی ساعت 3 پدرم تور به دست وارد اتاق شدن تنها کاری که تونستم بکنم جیغ زدن بود! تور خامه ای بود! شروع کردم زنگ زدن به مزونهای اطراف خونه و همشون یا میگفتن پنجشنبه ها بسته هستن یا تور سفید نداشتن! بالاخره یکی رو پیدا کردم که گفت بیاین مدلهامون رو ببینین. خلاصه ی ماجرا اینکه روز قبل از مراسم ساعت ۶ عصر بالاخره تونستم تور بگیرم. البته تورم فوق العاده زیبا شد و خیلی خیلی راضی بودم. دست اون مزونی که برام دوختش درد نکنه واقعا ( حتی اسمش هم یادم نیست!)

5- شیرینی: روز قبل از مراسم توی همون وضعیت بی توری که در حال زنگ زدن به مزونها بودم، آقای شوهر زنگ زد که خریده میوه اشون خیلی طول کشیده و هنوز نرسیده شیرینی بخره! و گفت که میاد دنبال من باهم بریم دنبال شیرینی. من هم که در اون لحظه یک گوله ی عصبانیت و ناراحتی!!! خلاصه که همه ی اهل خانه شروع کردن نظر دادن که چه مدل شیرینی ای خوب است؟ اینقدر نظرها مختلف بود که من گیج شده بودم! خلاصه که با شوشو جان رفتیم یک شیرینی فروشی و همون اول یکی از شیرینی ها رو خیلی پسندیدیدم و همون رو سفارش دادیم. عروسی گرفتن و انجام کارها فقط توی 10 روز این چیزا رو هم داره دیگه!

6- کت و شلوار: یک روز با بابا و آقای شوهر رفتیم برای خرید کت و شلوار. مدلهای دامادی واقعا به نظرم عجیب و غریب بودن و هیچی نمیپسندیدیم! بقیه هم خیلی ساده بودن! آخرش به این نتیجه رسیدیم که کت شلوار مشکی نخریم چون اونهایی که میپسندیدیم دقیقا شبیه یکی بودن که خودش داره و کاملا هم نو است! اگر با خودمون از کانادا اورده بودیمش اصلا هیچی نمیخریدیم! خلاصه که رفتیم توی خط سورمه ای و آخرش یک کت و شلوار خیلی متفاوت و قشنگ پیدا کردیم که به جینگیلیه کت شلوار دامادی هم نبود.

7- سرویس: اول تصمیم گرفتم که سرویس اصلا نگیرم. هرچی فکرش رو میکردم میدیدم که ایران که نیستم و اینجا هم اصلا استفاده نخواهم کرد و منطقی نبود. آخرش قرار شد فقط یک انگشتر و یا دستبند جواهر بگیرم. به جواهر فروشی آشنامون که حلقه ام رو هم از اونجا خریده بودیم رفتیم و متاسفانه (یا خوشبختانه) عاشق یکی از سرویسهای جواهرشون شدم و آقای شوهر هم که از اول میگفت هرچی خودت تصمیم بگیری! درنتیجه اون سرویس رو خریدیم!! :)) خیلی دوستش دارم ولی حتی با خودم نیوردمش! 

6- آرایشگاه: آرایشگاه رو خیلی تحقیقات آنلاین کردم و بالاخره انتخاب کردم. برام مهم بود که نزدیک به سالن و خانه باشه. در آخر خواهر شوهر جان رفت و برامون قرارداد بست. خیلی راستش راضی نبودم. خیلی ها میگفتن که خوب بوده ولی به نظر خودم اونجوری که دوست داشتم نبود و فقط برام خستگی موند. 

از اونجاییکه تصمیم گرفته بودیم عکسهامون رو با ساقدوش بگیریم ( سه خواهر محترمه دو طرف) عکاسمون گفته بود که باید ساعت 10 صبح آماده باشیم. وقتی این رو به آرایشگاه گفتم، اونها گفتن پس باید ساعت 2:30 آرایشگاه باشی. هرجور حساب میکردم معنیش میشد حدود 24 ساعت بیدار بودن! خیلی با آرایشگاه بحث کردم و بالاخره قرار شد که ساعت 5 برم و ساعت 11 آماده بشم. 

روز مراسم:

صبح ساعت 4 بیدار شدم و با خواهر شوهرجان رفتیم آرایشگاه. توی آرایشگاه خیلی دلم میخواست کمی بخوابم ولی از استرس نمیشد. حدود ساعت 11 بود که آماده شدم. آقای شوهر که موقع تحویل ماشین کمی به مشکل خورده بود ساعت 11:30 اومد دنبالم. با دیدن ماشینمون حسابی ذوق زده شدم!

سوار ماشین شدیم و سریعا خودمون رو به آتلیه رسوندیم. عکاسمون حسابی از دستمون عصبانی بود و میگفت خیلی دیر رفتیم. بعد از کلی عکس گرفتن در آتلیه به خواهرا که دیگه آماده شدن زنگ زدیم و برای رفتن به باغ باهاشون قرار گذاشتیم. باغمون جاجرود بود. توی جاده هم کلی فیلم گرفتیم (خیلی دوست دارم زودتر فیلمهامون رو ببینم!) 

داستان باغ هم که معلومه! عکس و فیلم. فقط خیلی خیلی گرم بود و آفتاب هم به صورت مستقیم بالای سرمون. واقعا وحشتناک بود. من که همش فکر میکردم کلا آرایشم به هم ریخته. پشت دامنم هم بلند بود و دائم روی زمین میکشید. یک جا هم افتاد توی آب و حسابی گلی شد! :(

وقتی که از باغ خارج شدیم ساعت 6 بود و ما قرار بود ساعت 5 سالن باشیم! ساعت 6:30 رسیدیم سالن و رفتیم اتاق عقد.

اول تصمیم داشتیم که اگر خواستیم مراسم عروسی بگیریم، عقد رو حذف کنیم. ولی بعد از کارهای نهایی تصمیم گرفتیم که به خاطر عکس و یادگاری و اینها اتاق عقد رو هم داشته باشیم ولی مراسم عقد رو مجدد اجرا نکردیم. به جای مراسم عقد یک متنی رو آماده کردیم و پدربزرگ عزیزم اون متن رو برامون خوندن.  

سفره ی عقد:

نمیدونم ساعت چند بود که رفتیم داخل سالن ولی تنها چیزی که متوجه شدم این بود که طول مدتی که توی سالن بودیم خیلی خیلی کوتاه بود! اصلا نفهمیدم چطوری گذشت. یهو گفتن شام! واقعا این قسمت مراسم رو وقتی بهش فکر میکنم دوست ندارم. حتی وقت نکردم با مامانم اینا عکس بگیرم! تقریبا به جز سر سفره عقد هیچ عکس دیگه ای با نزدیکانم ندارم :(

عکسهای میز شام:

بعد از شام هم آتش بازی داشتیم که از موارد اجباری سالن بود :))) حداقل خوبه پسر عمه هام چندتا عکس هم گرفتن برامون :)))

 بعد از شام هم که رفتیم به سمت خونه ی مادر آقای شوشو و یک ساعتی رو اونجا گذروندیم و بعد هم همه خداحافظی کردن و رفتن خونه هاشون!   

یه نکته ی جالب! و برای عروسهای آینده عبرت برانگیز! الان سه ماه از مراسم ما میگذره. جایی که تاج روی سرم بود دچار یک فرورفتگی به طول 20 سانتیمتر شده. یعنی جای تاج کاملا روی سرم باقی مونده!!! توی مراسم فشار رو حس میکردم ولی فکر نمیکردم که جا بندازه!! خلاصه که مواظب باشید!

شب یلدا و سال نو

$
0
0
اول از همه یه نکته. برای دوستانی که پستهای هندم رو دنبال میکردن و میکنن، پستهای اردیبهشت 1385 رو آپلود کردم. از این به بعد هر چند وقت یکبار یک ماه کامل رو آپدیت میکنم و خبر میدم 

 

شب یلدا:

برای شب یلدا دو برنامه در ادمونتون داشتیم. یکی که در دانشگاه آلبرتا و توسط دانشجوها برگزار شده بود و یکی دیگه هم توسط انجمن ایرانیان ادمونتون بود در یک سالن. ما هم دومی رو رفتیم. برنامه ی خوبی بود همراه با شام.

سر میزی که ما نشسته بودیم، یک خانواده ای بودن که تازه به کانادا اومده بودن. خانم و آقا هر دو پزشک بودن و دنبال دادن امتحانها. 

وقتی که سر میز نشسته بودیم، شوهرجان یه آقایی رو بهم نشون داد و گفت که خیلی آشنا است! دوستمون که کنارمون نشسته بود گفت که اون آقا رو میشناسه و اسمشون رو بهمون گفت. ما هم رفتیم سایت لینکدین و پروفایلش رو چک کردیم و در کمال تعجب دیدیم که همکارمون است و در شرکت ما کار میکنه! خلاصه که رفتیم با خودشون و خانمش آشنا شدیم و کلا اون شب چندتا دوست جدید پیدا کردیم.

ورودی سالن:

سفره ی یلدا:

 

امشب هم برنامه ی سال نو بود در داون تاون ادمونتون (میدان چرچیل). همراه با آتش بازی سر ساعت 12. 

اول قصد رفتن نداشتیم. چون ترسیدیم که شلوغ باشه و مجبور بشیم خیلی دور پارک کنیم و من نمیتونم مسیرهای خیلی طولانی رو پیاده برم. بالاخره تصمیم بر این شد که بریم و اگر سخت بود برگردیم خونه! ولی چون دیر رفتیم خیلی هم خلوت بود و همه دیگه رفته بودن سمت برنامه. جای پارک هم پیدا کردیم که حدود 10 دقیقه با میدان چرچیل فاصله داشت. 

 

 

کمی راجع به بچه دار شدن در کانادا!

$
0
0
از اونجاییکه من بخاطر کار و رشته ی مامان و خاله جانم با ماجراهای بارداری و بچه داری همیشه آشنا بودم، برام یک سری تفاوتها اینجا خیلی بارز و جالب هستن. در این مدت اینقدر تحقیق کردم و نکات جالبی یاد گرفتم که واقعا سر و ته ندارن و دوست دارم همشون رو ثبت کنم. 

* اینجا سه مدل مختلف مراقبت برای زنان باردار وجود داره. 

    1- پزشک مراقبتهای زنان باردار OBGYN : این پزشک میتونه پزشک عمومی باشه که دوره های مراقبت زنان رو گذرانده و یا میتونه پزشک متخصص زنان باشه. این پزشکها معمولا به صورت گروهی کار میکنن. مثلا پزشک من در یک گروه 15 نفره کار میکنه. این قضیه باعث میشه که بتونن با خیال راحت برن مرخصی و همیشه بک آپ داشته باشن. پزشک من فقط در روزهای هفته و از 8 تا 4:30 کار میکنه و هر 15 روز یکبار هم شیف شب است. این باعث میشه که خیلی شانسی باشه که آیا پزشک خودم موقع زایمان حضور خواهد داشت یا نه؟ و احتمالش هم خیلی بیشتر است که هرکدوم از 14 پزشک دیگه بهم بخورن. 

    2- پزشکهای ریسک بالا: اگر مادر باردار به عنوان ریسک بالا شناخته بشه به این نوع پزشکها معرفی میشه برای مراقبتهای ویژه تر. دقیقا نمیدونم که سیستمشون چطوری است. حدس میزنم مثل شماره 1 باشه.

    3- ماما: کلا سیستم مامایی اینجا با ایران فرق داره. ماماهای اینجا مثل ایران در بیمارستانها کار نمیکنن بلکه همشون یا مطب خصوصی دارن و یا به صورت گروهی مطب مشترک میزنن. اگر کسی بخواد کاملا زایمان طبیعی داشته باشه بدون هیچ دارویی و تا جایی که میشه مسیر رو طبیعی پیش بره بهتره از سرویس ماما ها استفاده کنه. ماماها علاوه بر این قضیه، سرویس بهتری هم به مادر و نوزاد میدن. تمام روزهایی که مادر رو میبینن، وقت خیلی بیشتری برای صحبت میگذارن. حتی اگر مشکلی باشه به خانه ی مادر میرن و ویزیت میکنن. معمولا شماره ی مستقیمشون رو به مادر میدن که هر موقع بتونه زنگ بزنه و خلاصه که تا آخر پا به پای هم میرن. خیلی ها اینجا جدیدا طرفدار این هستن که از مراقبتهای ماما استفاده کنن و به خاطر همین ماما ها صف انتظار دارن! من هم وارد یکی از صفهای انتظار شدم ولی متاسفانه نوبتم نشد و مجبور شدم که با پزشک ادامه بدم. یک ماما تا آخرین لحظه و اگر واقعا مجبور نشه مادر رو به یک پزشک برای سزارین معرفی نمیکنه و این قضیه این روزها خواسته ی خیلی از زنان کانادایی است.


 بیمارستان:

روز زایمان، اول مادر به اتاق شخصی زایمان منتقل میشه و تمام مدت رو همراه با همسرش و هرکس دیگه ای که بخواد همراهش باشه، در اون اتاق میگذرونه. این اتاقها حمام و دستشویی شخصی و وسایل کامل برای کمک به مادر و نوزاد رو دارن. بعد از زایمان، مادر و نوزاد باهم به اتاق استراحت منتقل میشن. اینکه این اتاق خصوصی باشه یا نه، به بیمارستان، و موجود بودن اتاق خصوصی بستگی داره. بیمارستان من سه نوع اتاق داره. اتاقهای معمولی که مجانی هستن 2 نفره هستن. یعنی دو مادر و دو نوزاد. اتاقهای خصوصی که تک نفره هستن و شبها همسر میتونه همراه مادر در اتاق بمونه. و نوع سوم اتاقهای لوکس هستن که تختهای دونفره، تلویزیون ال سی دی بزرگ و سرویسهای دیگه ای دارن. من برای اتاق خصوصی ثبت نام کردم ولی بازهم بستگی داره که در روز زایمان اتاق خالی داشته باشن یا نه.


 عمل سزارین:

اینجا برای عمل، بیهوشی کامل نمیکنن. تنها حالتی که ممکنه بیهوشی کامل انجام بشه اینه که مشکلی پیش بیاد. در غیر این صورت بی حسی کمر به پایین است. این باعث میشه که همون لحظه ای نینی به دنیا میاد بتونن به مادر نشونش بدن و میگن که خطر کمتری برای مادر و نوزاد داره.


عشق نگاه اول:

طبق تحقیقات وسیعی که انجام دادم، تعداد مادرانی که در لحظه ی اول عاشق نوزادشون نمیشن و حتی برعکس نمیخوان که نزدیک نوزادشون باشن زیاد است و اینجوری نیست که همه ی مادرها در نگاه اول یک دل نه صد دل عاشق بشن. مسلما حتی اگر کسی اولش از این نوع حسها رو داشته باشه بعد از یک مدت عاشق بچه اش میشه. 


 رجیستری:

یک سیستمی هست که همه ی فروشگاههای وسایل نوزاد میفروشن، این سیستم رو دارن. کلا رسم بر اینه که قبل از تولد نینی یک مهمونی به اسم Baby Shower میگیرن و همه برای نینی کادو میارن. ولی این کادوها بیشتر باید وسایلی باشه که نینی واقعا نیاز داره. برای اینکه وسایل تکراری نشه و همون چیزهایی باشه که مادر و پدرش دوست دارن، این سیستم رجیستری درست شده. 

والدین قبل از این مهمونی میرن به فروشگاهی که میخوان و یک رجیستری به اسم خودشون باز میکنن. توی این رجیستری همه ی چیزهایی که میخوان رو ثبت میکنن. از چیزهای ارزون مثل لباس گرفته تا وسایل گرون مثل کالسکه و تخت نوزاد! بعد میان اسم رجیستری و فروشگاه رو به همه ی مهمونها اعلام میکنن و مهمونها هم میرن کادوهاشون رو از این لیست میخرن. دیگه بستگی به بودجه اشون میتونن از این لیست انتخاب کنن. وقتی که یک وسیله ای از لیست خریده بشه، اون وسیله از لیست حذف میشه که اشخاص دیگه تکراری همون رو نخرن. 

از این سیستم واقعا خوشم اومده ولی خیلی مخالف فرهنگ ایرانی است به نظرم. چون اولا ما دوست داریم مهمونی و کادو دادن برای بعد از تولد نوزاد باشه و نه قبلش! دوما هم سخته که اعلام کنیم که این لیست ما است و شما از این لیست خرید کنید! 


تور بیمارستان:

بیمارستانمون یک تور داره که ما برای روز 7 مارچ وقت گرفتیم. بهمون مسیری که باید بریم، جای پارک و اتاقها رو نشون میدن و مراحل روز زایمان رو دوره میکنن که اون روز با همه چیز آشنا باشیم. یک کلاس 6 ساعته ی آمادگی و آموزش مراحل هم دارن. شدیدا برای رفتن به این کلاس هیجان دارم.


هفته ی 20 به بعد:

اینجا از هفته ی 20 بارداری به بعد، در صورتیکه مشکلی پیش بیاد، پزشکها همه ی تلاششون رو برای زنده نگه داشتن نوزاد انجام میدن. اکثر بیمارستانها زنانی که بیشتر از 20 هفته هستن و به اورژانس مراجعه میکنن رو سریعا به قسمت زایمان میفرستن. 

بیمارستان من یکی از مجهزترین بیمارستانهای منطقه برای زنان است. در اصلا این بیمارستان (رویال الکس)، چند سال پیش اومده یک بخش کاملا جداگانه و جدید زده که ساختمانش هم کاملا جدا است فقط مخصوص زنان. اسمش هم لوئیز هویل است. درنتیجه خیلی مجهز و قوی است و اکثرا از بیمارستانهای دیگه هم در صورت بروز مشکل به اینجا میفرستن بخاطر داشتن تجهیزات قوی تر. توی این بیمارستان اگر زن باردار بالای 20 هفته باشه و مراجعه کنه، به قسمت بارداری و چک آپ میفرستنش و همونجا به صورت خیلی سریع و خصوصی ازش مراقبت میکنن. من در هفته ی 22 یکبار مجبور شدم به اینجا برم و اصلا هم این قضیه ی هفته ی 20 به بعد رو نمیدونستم! ولی وقتی با یکی از دوستام تماس گرفتم اون بهم گفت! و خیلی باعث صرفه جویی در وقت و انرژی ما شد! از وقتی که از درب بیمارستان وارد شدم تا وقتی که خارج شدم شاید واقعا 1 ساعت هم طول نکشید ( که با معیارهای بیمارستانی کانادا خیلی خوبه!! ) 


وسایل نوزاد ممنوعه در کانادا: 

استانداردهای کانادا برای وسایل نوزاد از خیلی جاها بالاتر است. ما حتی اجازه نداریم که از آمریکا خیلی چیزها رو بخریم چون بعضی از اون وسایل در حد استاندارد اینجا نیستن و استفاده از اونها جریمه داره. آنلاین هم که ابدا نمیشه چون وسایل ممنوع رو اصلا پست به کانادا نمیکنن. 

حالا چند تا از این وسایل: 

 CarSeat: صندلی ماشین که طبق قانون کانادا باید استفاده بشه، استاندارد مخصوص خودش رو در کانادا داره. اگر صندلی ها این مارک استاندارد کانادا رو روشون نداشته باشن اینجا اجازه ی استفاده ندارن.  

 

تخت نوزاد ریلی: این تختهای نوزاد که یک طرفشون ریل داره و بالا و پایین میره از سال 2009 در کانادا ممنوع شدن. علتش هم این بوده که چندین سانحه داشتن که قسمتی که ریل رو نگه میداشته شکسته و بچه افتاده و بین تخت و ریل گیر کرده و خفه شده.  

روروئک: این وسیله از سال 2007 در کانادا ممنوع شده. علتش هم سانحه های خیلی زیادی بوده که پیش میومده. از جمله افتادن بچه ها پایین پله ها! یا دستشون میرسیده به یه چیزی و میکشیدن پایین روی خودشون و غیره.... 

حالا فعلا همینا باشه تا بعدا ادامه بدم!

 

Maternity Leave

$
0
0
یه مطلب کوچولو راجع به مرخصی زایمان.

مرخصی زایمان یعنی به مدت یک سال مادر و پدری که تازه بچه دار شدن میتونن از دولت حقوق بیکاری بگیرن و کار نکنن. از یک سال 15 هفته اش فقط برای مادر است و 37 هفته مادر و پدر میتونن به صورت مشترک استفاده کنن. 

با اینکه شرکتها الزام ندارن که حقوقی به کارمندهاشون پرداخت کنن در این مدت، ولی بعضی از شرکتها پلنهایی دارن که اضافه بر حقوق بیکاری دولت اونها هم یک حقوقی میدن. ولی حتی اگر هم ندن، موظف هستن که به مدت یک سال شغل شخص رو براش نگه دارن که وقتی از مرخصی زایمان برگشت یک کاری داشته باشه. 


 

بالاخره رون رئیسمون هم منتقل شد به ادمونتون. دفترش دقیقا پشت سر ما است و هرچند وقت یکبار یه سری به ما میزنه. هم خوبه هم بد! خوبیش اینه که هروقت نیاز بهش داریم دم دست است و لازم نیست دائم بهش تلفن بزنیم! بدیش هم اینه که زیادی دورمون است!!! خیلی از تیمهای شرکت رفتن زیر مجموعه ی رون و الان 108 نفر کارمند داره. خیلی از این کارمندها خیلی راضی نیستن که رون اینقدر پیگیری میکنه. رئیس قبلیشون تقریبا هیچوقت نمیومد سر کار و کاری به کارشون نداشت! برای همین عادت ندارن. همیشه هم خوب تغییر رئیس باعث یک سری گارد گیری میشه. ولی مطمئنم وقتی که ببینن چقدر رون آدم و رئیس خوبی است یواش یواش بهتر میشن! ما که راضی هستیم!


 

کریسمس پارتی:

دو هفته ی پیش مراسم کریسمس پارتی شرکتمون بود در ادمونتون. اولین باری بود که مراسم ادمونتون رو شرکت میکردیم. بهمون خوش گذشت و با تعدادی از کارمندهای ایرانی دیگه ی شرکت آشنا شدیم. 

ما معمولا یک مراسم جداگانه برای فورت مک موری داشتیم ولی امسال چون تعدا خیلی کم بود مراسمی نگرفتیم. ولی بعد هفته ی پیش یکهو چندتا کار باهم پیش اومد که لازم بود من یک سر به فورت مک موری بزنم. درنتیجه تصمیم گرفتم که به تیم اونجا حداقل یک شام بدم. یک اتاق پارتی رزرو کردم و بعد مبالغ رو فرستادم برای رون که تایید کنه. بعد هم با شوشو یه سفر 4 روزه رفتیم فورت مک موری. خیلی خیلی خسته شدیم ولی خیلی کارهای مهم انجام دادیم.


 

بالاخره تخت نینی بعد از دوماه رسید! قراره فردا تحویل بدن بهمون. خیلی هیجان دارم. اتاقش تقریبا آماده است. تخت رو که سرهم کنیم و وسایلش رو بچینیم دیگه آماده خواهیم بود!


 

در آخر هم یه عکس سه بعدی از پسرمون:

 

 

 

آپدیت نینی 2

$
0
0
سرکار اومدن خیلی برام سخت شده. نه از نظر فیزیکی بلکه بیشتر از نظر روحی. اکثر کارهام رو به جایگزینم یاد دادم و برای اینکه بیشتر یاد بگیره الان اکثرا اون کارها رو انجام میده درنتیجه من بیشتر روز بیکارم. از طرفی شبها خوب نمیخوابم و در طول روز دائم خسته و کسل هستم. احساس میکنم بازدهیم کلا کم شده و راضی نیستم. از طرفی هم شدیدا مشتاقم که زودتر خانه نشینی رو شروع کنم ولی هنوز دو ماه مونده! (شایدم بهتره بگم فقط دو ماه مونده؟!)

 

در ادامه ی پستی که راجع به بچه داری در کانادا نوشتم:

1- Crib bumpr: این بامپر هایی که دور تخت نوزاد میگذارن، به عنوان یکی از عوامل مرگ ناگهانی و بی دلیل نوزاد (SIDS) شناخته شده. به همین خاطر استفاده ازشون توصیه نمیشه. البته ممنوع نیست. کلا این بامپرها دو مدل دارن. مدل معمولی که نقش و طرح های زیبا داره، که توصیه نمیشه و یک مدل هم توری است که باعث میشه اگر نوزاد بهش بچسبه، بازهم بتونه نفس بکشه که بازم میگن ترجیحا استفاده نشه ولی به مدل معمولی ارجح است. ما کلا برای نینیمون بامپر نخریدیم.

بعضی از عوامل دیگه ای که در پیش اومدن SIDS مرتبط شناخته شدن:

- وجود عروسک، بالشت، پتو و خلاصه هرگونه وسیله ی خارجی داخل تخت نوزاد 

- وجود شخصی که سیگار میکشه در خانه ی نوزاد

- چرخیدن نوزاد بر روی شکم


 

2- روروئک: نوشته بودم که اینجا روروئک ممنوع است. به جای روروئک یه چیزی هست به اسم جامپر. قیافه اش دقیقا مثل روروئک است ولی چرخ نداره. صندلیش بالا و پایین میره و یک عالمه بازی و فعالیت داره. 

 


3- Diaper Genie:

یکی از وسایلی که خریدیم سطل آشغال مخصوص پوشک است. 

من خودم قبلا اینها رو ندیده بودم. ولی خوب آخرین بچه ای هم که توی خانواده ی درجه یکم داشتیم الان 14 سالشه! درنتیجه نمیدونم که اینها ایران هست یا نه؟

ولی خلاصه که سیستمی که داخلش داره باعث میشه که بوی پوشک بیرون نزنه و اگر دو سه روز هم طول بکشه تا این سطل رو خالی کنید، بازهم محیط از بو محفوظ میمونه. فقط مشکلش اینه که کیسه های مخصوص داره که باید خرید که خوب به هزینه ها اضافه میشه. 


 4- Cloth Diapering:

سیستم پوشک داره به سرعت به سمت پوشکهای پارچه ای پیش میره. دو علت داره، یکی محافظت محیط زیست و یکی هم هزینه ی کمتر. خیلی از خانواده های بچه داری که در این مدت باهاشون آشنا شدم از این روش استفاده میکنن. پوشکهای پارچه ای انواع و اقسام مختلف دارن. از مدلهای شبیه کهنه های قدیمی گرفته تا پوشکهای مدرن که کامل داخل ماشین لباسشویی انداخته میشن. 

ما هم یک مدت راجع به این روش تحقیق کردیم ولی در آخر تصمیم گرفتیم که فعلا با پوشک یکبار مصرف پیش بریم.


 

5- Receving Blankets:

این هم یکی از چیزهایی است که من به این صورت جدی در ایران ندیده بودم. انگار که جزو واجبات بچه داری محسوب میشه! داستان پشتش اینه که قدیمها اینجا مادربزرگها این پارچه رو درست میکردن که مخصوص تحویل گرفتن نوزاد بعد از زایمان بوده. ولی حالا این پارچه یک وسیله ی همه کاره محسوب میشه که خیلی استفاده میشه! و اکثرا همه 10 - 12 تا از اینا دارن! من هنوز درست نفهمیدم که چرا اینقدر واجب است ولی فعلا 4 تا ازش خریدیم!

 

هفته ی 36 - اتاق نینی

$
0
0
اول از همه پیشاپیش نوروز 94 مبارک به همگی 

این سال جدید مسلما برای ما خیلی سال خاصی است به خاطر ورود عضو جدید به خانوادمون!

خیلی وقته که آپدیت نکردم و تنها علتش هم خستگی است.

هفته ی پیش به مدت 10 روز مهمون داشتیم از ایران. یکی از بهترین دوستهام تنهایی اومده کانادا برای ویزیت چون خیلی دوست داشت که ببینه اینجا چطوری است؟ 10 روز پیش ما بود و بعد هم رفت تورنتو پیش بقیه ی دوستهاش. 10 روز خوب و شلوغی بود. یک سفر 3 روزه هم رفتیم کلگری و بنف که خیلی بهمون خوش گذشت. یه پست کامل راجع به سفرمون میذارم.

الان هفته ی 36 هستیم و فقط 4 هفته ی دیگه مونده! دیگه درجه ی استرس داره بالا میره! 

تکونهاش ملایمتر ولی تعدادشون بیشتر شده. گاهی اوقات یک ساعت بی وقفه لگد میزنه. 

حال من در کل خوبه فقط خیلی خیلی خسته ام چون نمیتونم بخوابم. هر حالتی بعد از یک مدت اذیتم میکنه. مخصوصا آخر شبها که میخوام بخوام اصلا نمیتونم هیچ حالت راحتی پیدا کنم. 

توی این مدت یکی از مهمترین کارهایی که کردیم تکمیل اتاق پسرمون بود!! 

عکسهای اتاق پسرمون با وسایل به سبک کانادایی!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


هفته ی 39

$
0
0
اول از همه در جواب سلین عزیز. برام هیچ آدرسی نگذاشته بودی منم همینجا جواب میدم....

اولا تبریک میگم. امیدوارم که بقیه ی بارداریت به شادی و سلامتی باشه.

مارک Live Clean خریدم. بعد از مدتی تحقیق متوجه شدم که مارک Johnston & Johnston خیلی از نظر مواد استفاده شده داخلش سالم نیست و خیلی ها قبولش ندارن. یک سری مارک هستن که 100% طبیعی هستن ولی پیدا کردنشون راحت نیست و اکثرا باید آنلاین سفارش داد. ولی مارک Live Clean با اینکه 100% طبیعی نیست ولی از نظر مواد استفاده شده خیلی بهتر از Johnston & Johnston هست و هم در همه ی فروشگاهها پیدا میشه. 

از نظر اینکه چه چیزهایی لازم هست هم، من فعلا فقط یک شامپو گرفتم (که هم برای بدن است و هم سر) و یک لوسیون و یک Diaper Cream. 

از پودر بچه میگن استفاده نکنید چون ممکنه وارد مجرای تنفسی بشه و خیلی ضرر داره. ولی برای بعضی بچه ها فقط پودر جواب میده که در این صورت خیلی باید مراقب باشید که یکهو کنار صورت بچه پودر رو روی میز نگذارید که گرده هاش بیرون بریزه. من خودم یک پودر کوچک Johnston & Johnston گرفتم که اگر واقعا لازم شد داشته باشم.

یکی از چیزهای دیگه ای که لازمه D-Drop  است. که همون ویتامین دی است. سعی کن مدل D-drop رو حتما بگیری چون استفاده اش راحتتر از مدل قطره های 1 میلی لیتری است. 

اگر قصد شیردهی داری، کرم Lanolin برای استفاده ی خودت بگیر.

اگر هم قصد شیرخشک دادن داری یا میخوای هر دو همزمان باشه، اکثر شرکتهای تولید کننده سمپل های مجانی میفرستن درب خونه. همه ی مدلها رو بچه ها دوست ندارن و میتونی آنلاین اپلای کنی سمپل هاشون رو بگیری که ببینی کدوم رو میخوای نهایتا استفاده کنی. توی پست قبلیم عکس ششم، طبقه ی بالا دست راست، همه ی سمپلهایی است که من گرفتم.

ست پتوی تختش رو هم از Babies R Us گرفتم. همه ی شعبه ها این مدل رو ندارن ولی آنلاین هم هست. http://www.toysrus.ca/product/index.jsp?productId=42407116

اسم پسرمون رو هم قصد داریم سورن بگذاریم :) 


 هفته ی 39 

این دو سه هفته ی گذشته خیلی سخت گذشته. پسرمون با ما بازیش گرفته! هی فکر میکنیم قصد اومدن داره ولی خبری نمیشه. خواب هم ندارم دیگه..... ولی خوبیش اینه که این هفته ی آخری است که میام سرکار و دیگه بعد مرخصی زایمان! 

امسال برای اینکه سال تحویل رو از دست ندیم، کمی زودتر از شرکت زدیم بیرون. رسیدیم خونه و زمان سال تحویل رو اسکایپ کردیم با مادر شوهر جان. بعد هم اسکایپ کردیم ونکوور و بقیه ی زمان رو دورادور در کنار خانواده ی من بودیم. مامانم برامون عیدی خریده بودن که نشونمون دادن 

بعد از سال تحویل هم رفتیم مراسم جشن نوروز ایرانیان ادمونتون. مراسم خوبی بود و بهمون خوش گذشت.

اینم سفره ی هفت سین ما:

و سفره ی مامان اینا:

 

این مدت سعی میکنم تا جایی که میشه راه برم. چند شب پیش خیلی حوصله ام سر رفته بود و دو روز هم بود که اصلا فعالیت نداشتم. تصمیم گرفتیم که بریم داون تاون و کمی قدم بزنیم. ساعت 9:30 شب بود و همه جا سوت و کور چون اینجا همه دیگه این موقع در حال آماده شدن برای خواب هستن و کم میشه کسی رو توی خیابونها پیدا کرد. رفتیم سمت پارک جلوی شهرداری و کمی قدم زدیم. به جز ما فقط چندتا پلیس اونجا بودن! 

ساختمون شهرداری ادمونتون توی شب قشنگه. شبیه چهل ستون اصفهانه 

 

کمی هم در ادامه ی خرید هایی که کردیم برای نینی، یادم رفته بود راجع به کالسکه اش توضیح بدم.

برای کالسکه یه Travel System خریدیم که کالسکه و صندلی ماشین و رابط صندلی ماشین است. 

رابط توی ماشین نصب میشه و صندلی به راحتی توش قفل میشه و خارج میشه برای حمل بچه در خارج از ماشین.

مدلی که ما خریدیم Graco Modes Click Connect است که یکی از معدود مدلهایی بود که همه ی خاصیتهایی که ما میخواستیم رو داشت.

یکی از مهمترین امتیازاتش اینه که صندلی کالسکه کاملا جدا میشه و این چندتا امکان بهمون میده. 

اولا که میتونیم صندلی را به صورت رو به بیرون و یا رو به داخل بگذاریم بنا به شرایط. 

دوما در مدتی که نینی کوچیک است و از صندلی ماشین براش استفاده میکنیم، میتونیم صندلی کالسکه رو کلا جدا کرده و اصلا استفاده نکنیم و به جاش صندلی ماشین رو بگذاریم توی قاب کالسکه.

کلا این کالسکه بهمون 10 تا حالت مختلف استفاده میده:

 

سفر مونا به ادمونتون

$
0
0
گفته بودم که دوستم مونا ده روزی اینجا بود.

توی اون مدت سعی کردیم که تا جایی که میشه ادمونتون و اطراف رو بهش نشون بدیم و با فرهنگ کانادا آشناش کنیم.

چند باری که من حالم خوب نبود حسین دوستم رو برد مالهای مختلف که خریدهاش رو بکنه. دو بار هم خودم باهاش رفتم. یک هفته هم مرخصی گرفتم که کلا پیشش باشم و باهم بریم بگردیم.

یک سفر سه روزه هم رفتیم کلگری و بنف. شنبه عصر حدود ساعت 5 بود که از ادمونتون به سمت کلگری راه افتادیم و ساعت 9 شب رسیدیم به هتلمون. خیلی هتل خوبی بود و واقعا راضی بودیم. تنها اشکالش این بود که ما یک اتاق دو تخته رزرو کرده بودیم ولی وقتی رفتیم این مدل اتاقهاشون پر بود! برای اینکه راضی باشیم به قول خودشون آپگرید کرد اتاقمون! ولی اتاق جدیدی که داد فقط خیلی خیلی بزرگ بود با یک تخت خیلییی بزرگ و یک مبل تخت خواب شو! خلاصه که به خیر گذشت.

این منظره کلگری و برج کلگری از پنجره ی هتلمون:

صبح روز یکشنبه زود بیدار شدیم و به سمت بنف حرکت کردیم ولی به جای اینکه مستقیم بریم بنف، کمی به سمت شمال رانندگی کردیم که اول بریم لیک لوئیز. قبل از رسیدن به لیک لوئیز تصمیم گرفتیم که یک جا به اسم جانسون کنیون رو ببینیم. در اصل مسیر پیاده روی دو طرف یک رودخانه ی ته یک دره است که در زمستان یخ میزنه. حتی آبشارهاش هم در حال ریزش به صورت ناگهانی یخ میزنن و مناظر فوق العاده ای درست میشه. 

بعد از اینکه ماشین رو پارک کردیم، به سمت این رودخانه راه افتادیم. بعد از حدود 10 دقیقه یه یک سربالایی رسیدیم. مونا و حسین بهم گفتن که نریم چون رفتن کمی برام سخت بود ولی من اصرار داشتم که حتما اونها این عجایب رو ببینن ( من خودم در سفر سال 2010 آبشارهای یخ زده ی سمت جاسپر رو دیده بودم و به نظرم خیلی جالب بودن!)

خلاصه که ادامه دادیم و بعد از 5 دقیقه رسیدیم به یک سراشیبی کاملا یخ زده. همه ی مردم مجبور بودن به صورت سرسره بازی از این قسمت پایین برن. اینجا بود که عقل سلیم دیگه حکم میکرد که من بخاطر وجود گل پسرمون باید بیشتر مراقب میبودم! درنتیجه بعد از اینکه حسین کمکم کرد که به سمت ماشین برگردم، اون دوتا رو (با هزار سختی) راضی کردم که برن و لذت مناظر رو ببرن. خودم هم داخل ماشین خوابیدم. یک ساعتی طول کشید تا برگشتن و منم یک خواب خوبی رفتم!

بعد از اونجا هم به سمت لیک لوئیز رفتیم. لیک هنوز کامل یخ زده بود و میشد روش راه رفت. یک قسمت رو هم زمین آیس اسکیت کرده بودن و یک دروازه ی یخی هم براش درست کرده بودن. متاسفانه یادم رفت از اینها عکس بگیرم.

منظره ی دریاچه ی یخ زده و کوه های اطراف:

حدودای ساعت 3 بود که از لیک لوئیز به سمت بنف حرکت کردیم. هنوز نهار نخورده بودیم و حسابی گرسنه بودیم. طبق عادت من سریع گوگل کردم یک رستوران خوب در بنف پیدا کنم و اولین گزینه ای که اومد اسمش گریزلی هاوس بود. به حسین گفتم که نمیدونم خوبه یا نه؟ چون گوگل براساس نزدیکی بهم نشونش داد نه رتبه! حسین گفت حالا که دیگه اسمش رو اوردی میریم ببینیم چیه؟ خلاصه پارک کردیم و رفتیم داخل. محیط رستوران خیلی عجیب بود و پر از کارهای سنتی سرخ پوستی.

رستوران فقط فاندو داشت. من قبلا فاندو دیده بودم و میدونستم چیه ولی هیچوقت نخورده بودم! و نمیدونستم که دقیقا مراحلش هم چیه! شب جالبی بود.

یک غذای 4 کورسه سفارش دادیم. اولین کورس سوپ یا سالاد بود که من و حسین سوپ گرفتیم و مونا هم سالاد.

کورس دوم یک گاز گذاشتن وسط میز و روش یک قابلمه چدنی فوق العاده داغ. توش یک سوپی بود که برای خوردن نبود و فقط به سبزیجاتی که توش بود طعم میداد و خیلی خیلی خوشمزه میشد.

بعد که نوبت غذای اصلی شد نمیدونستیم که انتظار چی داشته باشیم! وقتی که ظرفهای گوشت خام رو آوردن و جلومون گذاشتن از تعجب همینجوری به هم نگاه میکردیم! فکر نمیکردیم گوشت خام بیارن!!! برامون میگو، مرغ و گوشت اوردن و بعد یک صفحه ی خیلی داغ گذاشتن وسط میز برای پختن گوشتها. برامون توضیح داد که هر نوع گوشتی چقدر طول میکشه تا کامل پخته باشه و رفت! دیگه فکر کنم از عکسها معلومه!

 

هر کدوممون هم یک ظرف پر از سس های مختلف داشتیم که این گوشتها رو با اون سسها میخوردیم. همشون خیلی خوشمزه و متفاوت بودن. کلی هم خندیدیم و هم لذت بردیم!

برای دسر هم میوه و بیسکوئیت با فاندوی شکلات:

دکوراسیون رستورانه کلا بامزه بود. حتی دستشوئیهاش!

 بعد از خوردن غذا رفتیم هتل. 

روز دوشنبه صبح رفتیم کمی بنف گردی و مونا سوغاتی خرید.

فسیلهای واقعی داخل یک مغازه:

 گلدانهای درست شده از سنگهای رنگی مختلف:

 اینها هم چندتا عکس که توی راه گرفتیم:

پیست اسکی کلگری:

دریاچه ی نیمه یخ زده:

کوه و جاده:

اینم جاده ی مخصوص عبور حیوانات که نیان وسط خیابون! کل دو طرف جاده رو حصار زدن که حیوانات جنگل هدایت بشن به سمت این پلها و از روی اینها رد بشن.

اینم چندتا عکس دیگه:

مسابقه ی چیر لیدینگ در وست ادمونتون مال. بچه ها داشتن تمرین میکردن:

یکی از شیرینی فروشیهای معروف توی مال که مونا خوشش اومده بود عکس گرفت:

اینم یه شب که مونا رو بردیم سوشی بخوره و اصلا دوست نداشت!

تولد سورن

$
0
0
گل پسر ما روز ٢٧ فروردين - ١٦ آپريل ساعت ٧:٣٥ صبح به وقت ادمونتون به دنيا اومد! 

فعلا اين باشه تا با يه آپديت خوب بيام!

سورن کوچولو

$
0
0
اول از همه اینکه تازه دیدم که کامنتهای پست سفر مونا رو تایید نکرده بودم. درنتیجه بعضی از کامنتهای اون پست الان جواب داده شدن.

دوما، سلین جان شرمنده اینقدر طول کشید تا جواب بدم. باید نگاه میکردم که از کجاها گرفتم سمپل ها رو.

این وبسایت رو ببین: http://motherofadeal.com/tip/newborn-and-baby-freebies-in-canada/

و جاهایی که من سمپل گرفتم اینها هستن:

Enfamil
Huggies
The honest company
Greenmommy

Nestle
Shoppers VIB

------------------------------------------------------------------------------------

و اما گل پسر ما! 

سورن چند ساعت بعد از تولد:

روز دوم در حال رفتن به خانه از بیمارستان:

هفته ی اول:

هفته ی دوم:

هفته ی سوم:

 

سفر به ایران و مراسم عروسی

$
0
0
اگر بخوام سفر ایران رو تعریف کنم باید به دو قسمت قبل از مراسم و بعد از مراسم تقسیمش کنم. قبل از مراسم رسما فقط دنبال کارهامون بودیم و خریدها و .... هر روز صبح زود بیدار میشدیم و راه میوفتادیم دنبال کارها تا شب! یکی دوبار شام دعوت بودیم خونه ی بعضی اقوام ولی تا جایی که تونستیم گفتیم لطفا باشه برای بعد از مراسم! 

از روزی که به ایران رسیدیم تا روز مراسم، ۱۰ روز وقت داشتیم. کارهایی که در اون روزها کردیم:

۱- آتلیه: از اونجایی که خودمون نمونه کارهای آتلیه امون رو ندیده بودیم و روی حرف دیگران رزرو کرده بودیم، این شد که رفتیم که هم نمونه کارها رو ببینیم و هم قرارداد را نهایی کنیم و برنامه های آخر رو قطعی کنیم. کارهای آتلیه رو فوق العاده دوست داشتیم و به این نتیجه رسیدیم که حتی با دیدن هم احتمال زیاد همین آتلیه رو انتخاب میکردیم.

۲- سالن: برای امضای قرارداد و نهایی کردن خیلی از موارد باید سری به سالن میزدیم. سالن رو از قبل دیده بودیم. پارسال که ایران بودیم از اونجاییکه فکر میکردیم ممکنه عروسی بگیریم رفتیم و چندتا سالن دیدیم. ولی خیلی از موارد قرارداد رو نمیدونستیم. نمیدونم که همه ی سالنها اینقدر موارد اضافه اجباری دارن یا فقط سالن ما بود؟ سالنمون به نظرم رضایت بخش بود و راضی بودیم به جز اینکه به خاطر موارد اضافه، از چیزی که فکر میکردیم خیلی هزینه بیشتر شد.

۳- گل و ماشین: ماشینمون رو کرایه کردیم چون آقای شوهر یک  مدل ماشین خاص دوست داشت که واقعا هم راضی بودیم از این انتخاب. عکسهامون و فیلمهامون متفاوت و رویایی شدن! از گل هم راضی بودیم. من که دسته گلم رو خیلی دوست داشتم و به نظرم ماشینمون هم خیلی گلش زیبا بود. 

 

۴- لباس و تور من: لباسم رو از کانادا خریدم. ولی متاسفانه از وقتی که تحویل گرفتم تا روزی که میرفتیم ایران در اثر وزن کم کردن، لباس برام گشاد شده بود. خلاصه که باید میدادیم اندازه بشه! تور هم متاسفانه به دلیل حواس پرتی از اینجا نخریدم و بعد فکر کردم از ایران میگیرم! ولی نمیدونستم که لباس سفید در ایران دیگه وجود نداره و درنتیجه تور سفید یافت نمیشه!!!! خیلی دنبال تور گشتم ولی حتی اونهایی هم که میگفتن برام میدوزن اصلا پارچه های خوبی نداشتن. آخرین روزی که رفتم دنبال تور (دو روز مونده به مراسم) خاله ام پیشنهاد دادن که از یکی از اقوامشون که تازه عروس بود قرض بگیرم. به اون خانم زنگ زدم و رنگ تورش رو پرسیدم و گفت سفیده. گفتم مطمئنید که خامه ای نیست؟ چون الان همه ی لباسها خامه ای رنگ هستن! گفت نه بابا من لباسم سفید بود! باهاشون قرار گذاشتم که فردای اون روز پدرم برن و تحویل بگیرن. روز قبل از مراسم (پنجشنبه) وقتی ساعت 3 پدرم تور به دست وارد اتاق شدن تنها کاری که تونستم بکنم جیغ زدن بود! تور خامه ای بود! شروع کردم زنگ زدن به مزونهای اطراف خونه و همشون یا میگفتن پنجشنبه ها بسته هستن یا تور سفید نداشتن! بالاخره یکی رو پیدا کردم که گفت بیاین مدلهامون رو ببینین. خلاصه ی ماجرا اینکه روز قبل از مراسم ساعت ۶ عصر بالاخره تونستم تور بگیرم. البته تورم فوق العاده زیبا شد و خیلی خیلی راضی بودم. دست اون مزونی که برام دوختش درد نکنه واقعا ( حتی اسمش هم یادم نیست!)

5- شیرینی: روز قبل از مراسم توی همون وضعیت بی توری که در حال زنگ زدن به مزونها بودم، آقای شوهر زنگ زد که خریده میوه اشون خیلی طول کشیده و هنوز نرسیده شیرینی بخره! و گفت که میاد دنبال من باهم بریم دنبال شیرینی. من هم که در اون لحظه یک گوله ی عصبانیت و ناراحتی!!! خلاصه که همه ی اهل خانه شروع کردن نظر دادن که چه مدل شیرینی ای خوب است؟ اینقدر نظرها مختلف بود که من گیج شده بودم! خلاصه که با شوشو جان رفتیم یک شیرینی فروشی و همون اول یکی از شیرینی ها رو خیلی پسندیدیدم و همون رو سفارش دادیم. عروسی گرفتن و انجام کارها فقط توی 10 روز این چیزا رو هم داره دیگه!

6- کت و شلوار: یک روز با بابا و آقای شوهر رفتیم برای خرید کت و شلوار. مدلهای دامادی واقعا به نظرم عجیب و غریب بودن و هیچی نمیپسندیدیم! بقیه هم خیلی ساده بودن! آخرش به این نتیجه رسیدیم که کت شلوار مشکی نخریم چون اونهایی که میپسندیدیم دقیقا شبیه یکی بودن که خودش داره و کاملا هم نو است! اگر با خودمون از کانادا اورده بودیمش اصلا هیچی نمیخریدیم! خلاصه که رفتیم توی خط سورمه ای و آخرش یک کت و شلوار خیلی متفاوت و قشنگ پیدا کردیم که به جینگیلیه کت شلوار دامادی هم نبود.

7- سرویس: اول تصمیم گرفتم که سرویس اصلا نگیرم. هرچی فکرش رو میکردم میدیدم که ایران که نیستم و اینجا هم اصلا استفاده نخواهم کرد و منطقی نبود. آخرش قرار شد فقط یک انگشتر و یا دستبند جواهر بگیرم. به جواهر فروشی آشنامون که حلقه ام رو هم از اونجا خریده بودیم رفتیم و متاسفانه (یا خوشبختانه) عاشق یکی از سرویسهای جواهرشون شدم و آقای شوهر هم که از اول میگفت هرچی خودت تصمیم بگیری! درنتیجه اون سرویس رو خریدیم!! :)) خیلی دوستش دارم ولی حتی با خودم نیوردمش! 

6- آرایشگاه: آرایشگاه رو خیلی تحقیقات آنلاین کردم و بالاخره انتخاب کردم. برام مهم بود که نزدیک به سالن و خانه باشه. در آخر خواهر شوهر جان رفت و برامون قرارداد بست. خیلی راستش راضی نبودم. خیلی ها میگفتن که خوب بوده ولی به نظر خودم اونجوری که دوست داشتم نبود و فقط برام خستگی موند. 

از اونجاییکه تصمیم گرفته بودیم عکسهامون رو با ساقدوش بگیریم ( سه خواهر محترمه دو طرف) عکاسمون گفته بود که باید ساعت 10 صبح آماده باشیم. وقتی این رو به آرایشگاه گفتم، اونها گفتن پس باید ساعت 2:30 آرایشگاه باشی. هرجور حساب میکردم معنیش میشد حدود 24 ساعت بیدار بودن! خیلی با آرایشگاه بحث کردم و بالاخره قرار شد که ساعت 5 برم و ساعت 11 آماده بشم. 

روز مراسم:

صبح ساعت 4 بیدار شدم و با خواهر شوهرجان رفتیم آرایشگاه. توی آرایشگاه خیلی دلم میخواست کمی بخوابم ولی از استرس نمیشد. حدود ساعت 11 بود که آماده شدم. آقای شوهر که موقع تحویل ماشین کمی به مشکل خورده بود ساعت 11:30 اومد دنبالم. با دیدن ماشینمون حسابی ذوق زده شدم!

سوار ماشین شدیم و سریعا خودمون رو به آتلیه رسوندیم. عکاسمون حسابی از دستمون عصبانی بود و میگفت خیلی دیر رفتیم. بعد از کلی عکس گرفتن در آتلیه به خواهرا که دیگه آماده شدن زنگ زدیم و برای رفتن به باغ باهاشون قرار گذاشتیم. باغمون جاجرود بود. توی جاده هم کلی فیلم گرفتیم (خیلی دوست دارم زودتر فیلمهامون رو ببینم!) 

داستان باغ هم که معلومه! عکس و فیلم. فقط خیلی خیلی گرم بود و آفتاب هم به صورت مستقیم بالای سرمون. واقعا وحشتناک بود. من که همش فکر میکردم کلا آرایشم به هم ریخته. پشت دامنم هم بلند بود و دائم روی زمین میکشید. یک جا هم افتاد توی آب و حسابی گلی شد! :(

وقتی که از باغ خارج شدیم ساعت 6 بود و ما قرار بود ساعت 5 سالن باشیم! ساعت 6:30 رسیدیم سالن و رفتیم اتاق عقد.

اول تصمیم داشتیم که اگر خواستیم مراسم عروسی بگیریم، عقد رو حذف کنیم. ولی بعد از کارهای نهایی تصمیم گرفتیم که به خاطر عکس و یادگاری و اینها اتاق عقد رو هم داشته باشیم ولی مراسم عقد رو مجدد اجرا نکردیم. به جای مراسم عقد یک متنی رو آماده کردیم و پدربزرگ عزیزم اون متن رو برامون خوندن.  

سفره ی عقد:

نمیدونم ساعت چند بود که رفتیم داخل سالن ولی تنها چیزی که متوجه شدم این بود که طول مدتی که توی سالن بودیم خیلی خیلی کوتاه بود! اصلا نفهمیدم چطوری گذشت. یهو گفتن شام! واقعا این قسمت مراسم رو وقتی بهش فکر میکنم دوست ندارم. حتی وقت نکردم با مامانم اینا عکس بگیرم! تقریبا به جز سر سفره عقد هیچ عکس دیگه ای با نزدیکانم ندارم :(

عکسهای میز شام:

بعد از شام هم آتش بازی داشتیم که از موارد اجباری سالن بود :))) حداقل خوبه پسر عمه هام چندتا عکس هم گرفتن برامون :)))

 بعد از شام هم که رفتیم به سمت خونه ی مادر آقای شوشو و یک ساعتی رو اونجا گذروندیم و بعد هم همه خداحافظی کردن و رفتن خونه هاشون!   

یه نکته ی جالب! و برای عروسهای آینده عبرت برانگیز! الان سه ماه از مراسم ما میگذره. جایی که تاج روی سرم بود دچار یک فرورفتگی به طول 20 سانتیمتر شده. یعنی جای تاج کاملا روی سرم باقی مونده!!! توی مراسم فشار رو حس میکردم ولی فکر نمیکردم که جا بندازه!! خلاصه که مواظب باشید!

شب یلدا و سال نو

$
0
0
اول از همه یه نکته. برای دوستانی که پستهای هندم رو دنبال میکردن و میکنن، پستهای اردیبهشت 1385 رو آپلود کردم. از این به بعد هر چند وقت یکبار یک ماه کامل رو آپدیت میکنم و خبر میدم 

 

شب یلدا:

برای شب یلدا دو برنامه در ادمونتون داشتیم. یکی که در دانشگاه آلبرتا و توسط دانشجوها برگزار شده بود و یکی دیگه هم توسط انجمن ایرانیان ادمونتون بود در یک سالن. ما هم دومی رو رفتیم. برنامه ی خوبی بود همراه با شام.

سر میزی که ما نشسته بودیم، یک خانواده ای بودن که تازه به کانادا اومده بودن. خانم و آقا هر دو پزشک بودن و دنبال دادن امتحانها. 

وقتی که سر میز نشسته بودیم، شوهرجان یه آقایی رو بهم نشون داد و گفت که خیلی آشنا است! دوستمون که کنارمون نشسته بود گفت که اون آقا رو میشناسه و اسمشون رو بهمون گفت. ما هم رفتیم سایت لینکدین و پروفایلش رو چک کردیم و در کمال تعجب دیدیم که همکارمون است و در شرکت ما کار میکنه! خلاصه که رفتیم با خودشون و خانمش آشنا شدیم و کلا اون شب چندتا دوست جدید پیدا کردیم.

ورودی سالن:

سفره ی یلدا:

 

امشب هم برنامه ی سال نو بود در داون تاون ادمونتون (میدان چرچیل). همراه با آتش بازی سر ساعت 12. 

اول قصد رفتن نداشتیم. چون ترسیدیم که شلوغ باشه و مجبور بشیم خیلی دور پارک کنیم و من نمیتونم مسیرهای خیلی طولانی رو پیاده برم. بالاخره تصمیم بر این شد که بریم و اگر سخت بود برگردیم خونه! ولی چون دیر رفتیم خیلی هم خلوت بود و همه دیگه رفته بودن سمت برنامه. جای پارک هم پیدا کردیم که حدود 10 دقیقه با میدان چرچیل فاصله داشت. 

 

 

کمی راجع به بچه دار شدن در کانادا!

$
0
0
از اونجاییکه من بخاطر کار و رشته ی مامان و خاله جانم با ماجراهای بارداری و بچه داری همیشه آشنا بودم، برام یک سری تفاوتها اینجا خیلی بارز و جالب هستن. در این مدت اینقدر تحقیق کردم و نکات جالبی یاد گرفتم که واقعا سر و ته ندارن و دوست دارم همشون رو ثبت کنم. 

* اینجا سه مدل مختلف مراقبت برای زنان باردار وجود داره. 

    1- پزشک مراقبتهای زنان باردار OBGYN : این پزشک میتونه پزشک عمومی باشه که دوره های مراقبت زنان رو گذرانده و یا میتونه پزشک متخصص زنان باشه. این پزشکها معمولا به صورت گروهی کار میکنن. مثلا پزشک من در یک گروه 15 نفره کار میکنه. این قضیه باعث میشه که بتونن با خیال راحت برن مرخصی و همیشه بک آپ داشته باشن. پزشک من فقط در روزهای هفته و از 8 تا 4:30 کار میکنه و هر 15 روز یکبار هم شیف شب است. این باعث میشه که خیلی شانسی باشه که آیا پزشک خودم موقع زایمان حضور خواهد داشت یا نه؟ و احتمالش هم خیلی بیشتر است که هرکدوم از 14 پزشک دیگه بهم بخورن. 

    2- پزشکهای ریسک بالا: اگر مادر باردار به عنوان ریسک بالا شناخته بشه به این نوع پزشکها معرفی میشه برای مراقبتهای ویژه تر. دقیقا نمیدونم که سیستمشون چطوری است. حدس میزنم مثل شماره 1 باشه.

    3- ماما: کلا سیستم مامایی اینجا با ایران فرق داره. ماماهای اینجا مثل ایران در بیمارستانها کار نمیکنن بلکه همشون یا مطب خصوصی دارن و یا به صورت گروهی مطب مشترک میزنن. اگر کسی بخواد کاملا زایمان طبیعی داشته باشه بدون هیچ دارویی و تا جایی که میشه مسیر رو طبیعی پیش بره بهتره از سرویس ماما ها استفاده کنه. ماماها علاوه بر این قضیه، سرویس بهتری هم به مادر و نوزاد میدن. تمام روزهایی که مادر رو میبینن، وقت خیلی بیشتری برای صحبت میگذارن. حتی اگر مشکلی باشه به خانه ی مادر میرن و ویزیت میکنن. معمولا شماره ی مستقیمشون رو به مادر میدن که هر موقع بتونه زنگ بزنه و خلاصه که تا آخر پا به پای هم میرن. خیلی ها اینجا جدیدا طرفدار این هستن که از مراقبتهای ماما استفاده کنن و به خاطر همین ماما ها صف انتظار دارن! من هم وارد یکی از صفهای انتظار شدم ولی متاسفانه نوبتم نشد و مجبور شدم که با پزشک ادامه بدم. یک ماما تا آخرین لحظه و اگر واقعا مجبور نشه مادر رو به یک پزشک برای سزارین معرفی نمیکنه و این قضیه این روزها خواسته ی خیلی از زنان کانادایی است.


 بیمارستان:

روز زایمان، اول مادر به اتاق شخصی زایمان منتقل میشه و تمام مدت رو همراه با همسرش و هرکس دیگه ای که بخواد همراهش باشه، در اون اتاق میگذرونه. این اتاقها حمام و دستشویی شخصی و وسایل کامل برای کمک به مادر و نوزاد رو دارن. بعد از زایمان، مادر و نوزاد باهم به اتاق استراحت منتقل میشن. اینکه این اتاق خصوصی باشه یا نه، به بیمارستان، و موجود بودن اتاق خصوصی بستگی داره. بیمارستان من سه نوع اتاق داره. اتاقهای معمولی که مجانی هستن 2 نفره هستن. یعنی دو مادر و دو نوزاد. اتاقهای خصوصی که تک نفره هستن و شبها همسر میتونه همراه مادر در اتاق بمونه. و نوع سوم اتاقهای لوکس هستن که تختهای دونفره، تلویزیون ال سی دی بزرگ و سرویسهای دیگه ای دارن. من برای اتاق خصوصی ثبت نام کردم ولی بازهم بستگی داره که در روز زایمان اتاق خالی داشته باشن یا نه.


 عمل سزارین:

اینجا برای عمل، بیهوشی کامل نمیکنن. تنها حالتی که ممکنه بیهوشی کامل انجام بشه اینه که مشکلی پیش بیاد. در غیر این صورت بی حسی کمر به پایین است. این باعث میشه که همون لحظه ای نینی به دنیا میاد بتونن به مادر نشونش بدن و میگن که خطر کمتری برای مادر و نوزاد داره.


عشق نگاه اول:

طبق تحقیقات وسیعی که انجام دادم، تعداد مادرانی که در لحظه ی اول عاشق نوزادشون نمیشن و حتی برعکس نمیخوان که نزدیک نوزادشون باشن زیاد است و اینجوری نیست که همه ی مادرها در نگاه اول یک دل نه صد دل عاشق بشن. مسلما حتی اگر کسی اولش از این نوع حسها رو داشته باشه بعد از یک مدت عاشق بچه اش میشه. 


 رجیستری:

یک سیستمی هست که همه ی فروشگاههای وسایل نوزاد میفروشن، این سیستم رو دارن. کلا رسم بر اینه که قبل از تولد نینی یک مهمونی به اسم Baby Shower میگیرن و همه برای نینی کادو میارن. ولی این کادوها بیشتر باید وسایلی باشه که نینی واقعا نیاز داره. برای اینکه وسایل تکراری نشه و همون چیزهایی باشه که مادر و پدرش دوست دارن، این سیستم رجیستری درست شده. 

والدین قبل از این مهمونی میرن به فروشگاهی که میخوان و یک رجیستری به اسم خودشون باز میکنن. توی این رجیستری همه ی چیزهایی که میخوان رو ثبت میکنن. از چیزهای ارزون مثل لباس گرفته تا وسایل گرون مثل کالسکه و تخت نوزاد! بعد میان اسم رجیستری و فروشگاه رو به همه ی مهمونها اعلام میکنن و مهمونها هم میرن کادوهاشون رو از این لیست میخرن. دیگه بستگی به بودجه اشون میتونن از این لیست انتخاب کنن. وقتی که یک وسیله ای از لیست خریده بشه، اون وسیله از لیست حذف میشه که اشخاص دیگه تکراری همون رو نخرن. 

از این سیستم واقعا خوشم اومده ولی خیلی مخالف فرهنگ ایرانی است به نظرم. چون اولا ما دوست داریم مهمونی و کادو دادن برای بعد از تولد نوزاد باشه و نه قبلش! دوما هم سخته که اعلام کنیم که این لیست ما است و شما از این لیست خرید کنید! 


تور بیمارستان:

بیمارستانمون یک تور داره که ما برای روز 7 مارچ وقت گرفتیم. بهمون مسیری که باید بریم، جای پارک و اتاقها رو نشون میدن و مراحل روز زایمان رو دوره میکنن که اون روز با همه چیز آشنا باشیم. یک کلاس 6 ساعته ی آمادگی و آموزش مراحل هم دارن. شدیدا برای رفتن به این کلاس هیجان دارم.


هفته ی 20 به بعد:

اینجا از هفته ی 20 بارداری به بعد، در صورتیکه مشکلی پیش بیاد، پزشکها همه ی تلاششون رو برای زنده نگه داشتن نوزاد انجام میدن. اکثر بیمارستانها زنانی که بیشتر از 20 هفته هستن و به اورژانس مراجعه میکنن رو سریعا به قسمت زایمان میفرستن. 

بیمارستان من یکی از مجهزترین بیمارستانهای منطقه برای زنان است. در اصلا این بیمارستان (رویال الکس)، چند سال پیش اومده یک بخش کاملا جداگانه و جدید زده که ساختمانش هم کاملا جدا است فقط مخصوص زنان. اسمش هم لوئیز هویل است. درنتیجه خیلی مجهز و قوی است و اکثرا از بیمارستانهای دیگه هم در صورت بروز مشکل به اینجا میفرستن بخاطر داشتن تجهیزات قوی تر. توی این بیمارستان اگر زن باردار بالای 20 هفته باشه و مراجعه کنه، به قسمت بارداری و چک آپ میفرستنش و همونجا به صورت خیلی سریع و خصوصی ازش مراقبت میکنن. من در هفته ی 22 یکبار مجبور شدم به اینجا برم و اصلا هم این قضیه ی هفته ی 20 به بعد رو نمیدونستم! ولی وقتی با یکی از دوستام تماس گرفتم اون بهم گفت! و خیلی باعث صرفه جویی در وقت و انرژی ما شد! از وقتی که از درب بیمارستان وارد شدم تا وقتی که خارج شدم شاید واقعا 1 ساعت هم طول نکشید ( که با معیارهای بیمارستانی کانادا خیلی خوبه!! ) 


وسایل نوزاد ممنوعه در کانادا: 

استانداردهای کانادا برای وسایل نوزاد از خیلی جاها بالاتر است. ما حتی اجازه نداریم که از آمریکا خیلی چیزها رو بخریم چون بعضی از اون وسایل در حد استاندارد اینجا نیستن و استفاده از اونها جریمه داره. آنلاین هم که ابدا نمیشه چون وسایل ممنوع رو اصلا پست به کانادا نمیکنن. 

حالا چند تا از این وسایل: 

 CarSeat: صندلی ماشین که طبق قانون کانادا باید استفاده بشه، استاندارد مخصوص خودش رو در کانادا داره. اگر صندلی ها این مارک استاندارد کانادا رو روشون نداشته باشن اینجا اجازه ی استفاده ندارن.  

 

تخت نوزاد ریلی: این تختهای نوزاد که یک طرفشون ریل داره و بالا و پایین میره از سال 2009 در کانادا ممنوع شدن. علتش هم این بوده که چندین سانحه داشتن که قسمتی که ریل رو نگه میداشته شکسته و بچه افتاده و بین تخت و ریل گیر کرده و خفه شده.  

روروئک: این وسیله از سال 2007 در کانادا ممنوع شده. علتش هم سانحه های خیلی زیادی بوده که پیش میومده. از جمله افتادن بچه ها پایین پله ها! یا دستشون میرسیده به یه چیزی و میکشیدن پایین روی خودشون و غیره.... 

حالا فعلا همینا باشه تا بعدا ادامه بدم!

 


Maternity Leave

$
0
0
یه مطلب کوچولو راجع به مرخصی زایمان.

مرخصی زایمان یعنی به مدت یک سال مادر و پدری که تازه بچه دار شدن میتونن از دولت حقوق بیکاری بگیرن و کار نکنن. از یک سال 15 هفته اش فقط برای مادر است و 37 هفته مادر و پدر میتونن به صورت مشترک استفاده کنن. 

با اینکه شرکتها الزام ندارن که حقوقی به کارمندهاشون پرداخت کنن در این مدت، ولی بعضی از شرکتها پلنهایی دارن که اضافه بر حقوق بیکاری دولت اونها هم یک حقوقی میدن. ولی حتی اگر هم ندن، موظف هستن که به مدت یک سال شغل شخص رو براش نگه دارن که وقتی از مرخصی زایمان برگشت یک کاری داشته باشه. 


 

بالاخره رون رئیسمون هم منتقل شد به ادمونتون. دفترش دقیقا پشت سر ما است و هرچند وقت یکبار یه سری به ما میزنه. هم خوبه هم بد! خوبیش اینه که هروقت نیاز بهش داریم دم دست است و لازم نیست دائم بهش تلفن بزنیم! بدیش هم اینه که زیادی دورمون است!!! خیلی از تیمهای شرکت رفتن زیر مجموعه ی رون و الان 108 نفر کارمند داره. خیلی از این کارمندها خیلی راضی نیستن که رون اینقدر پیگیری میکنه. رئیس قبلیشون تقریبا هیچوقت نمیومد سر کار و کاری به کارشون نداشت! برای همین عادت ندارن. همیشه هم خوب تغییر رئیس باعث یک سری گارد گیری میشه. ولی مطمئنم وقتی که ببینن چقدر رون آدم و رئیس خوبی است یواش یواش بهتر میشن! ما که راضی هستیم!


 

کریسمس پارتی:

دو هفته ی پیش مراسم کریسمس پارتی شرکتمون بود در ادمونتون. اولین باری بود که مراسم ادمونتون رو شرکت میکردیم. بهمون خوش گذشت و با تعدادی از کارمندهای ایرانی دیگه ی شرکت آشنا شدیم. 

ما معمولا یک مراسم جداگانه برای فورت مک موری داشتیم ولی امسال چون تعدا خیلی کم بود مراسمی نگرفتیم. ولی بعد هفته ی پیش یکهو چندتا کار باهم پیش اومد که لازم بود من یک سر به فورت مک موری بزنم. درنتیجه تصمیم گرفتم که به تیم اونجا حداقل یک شام بدم. یک اتاق پارتی رزرو کردم و بعد مبالغ رو فرستادم برای رون که تایید کنه. بعد هم با شوشو یه سفر 4 روزه رفتیم فورت مک موری. خیلی خیلی خسته شدیم ولی خیلی کارهای مهم انجام دادیم.


 

بالاخره تخت نینی بعد از دوماه رسید! قراره فردا تحویل بدن بهمون. خیلی هیجان دارم. اتاقش تقریبا آماده است. تخت رو که سرهم کنیم و وسایلش رو بچینیم دیگه آماده خواهیم بود!


 

در آخر هم یه عکس سه بعدی از پسرمون:

 

 

 

آپدیت نینی 2

$
0
0
سرکار اومدن خیلی برام سخت شده. نه از نظر فیزیکی بلکه بیشتر از نظر روحی. اکثر کارهام رو به جایگزینم یاد دادم و برای اینکه بیشتر یاد بگیره الان اکثرا اون کارها رو انجام میده درنتیجه من بیشتر روز بیکارم. از طرفی شبها خوب نمیخوابم و در طول روز دائم خسته و کسل هستم. احساس میکنم بازدهیم کلا کم شده و راضی نیستم. از طرفی هم شدیدا مشتاقم که زودتر خانه نشینی رو شروع کنم ولی هنوز دو ماه مونده! (شایدم بهتره بگم فقط دو ماه مونده؟!)

 

در ادامه ی پستی که راجع به بچه داری در کانادا نوشتم:

1- Crib bumpr: این بامپر هایی که دور تخت نوزاد میگذارن، به عنوان یکی از عوامل مرگ ناگهانی و بی دلیل نوزاد (SIDS) شناخته شده. به همین خاطر استفاده ازشون توصیه نمیشه. البته ممنوع نیست. کلا این بامپرها دو مدل دارن. مدل معمولی که نقش و طرح های زیبا داره، که توصیه نمیشه و یک مدل هم توری است که باعث میشه اگر نوزاد بهش بچسبه، بازهم بتونه نفس بکشه که بازم میگن ترجیحا استفاده نشه ولی به مدل معمولی ارجح است. ما کلا برای نینیمون بامپر نخریدیم.

بعضی از عوامل دیگه ای که در پیش اومدن SIDS مرتبط شناخته شدن:

- وجود عروسک، بالشت، پتو و خلاصه هرگونه وسیله ی خارجی داخل تخت نوزاد 

- وجود شخصی که سیگار میکشه در خانه ی نوزاد

- چرخیدن نوزاد بر روی شکم


 

2- روروئک: نوشته بودم که اینجا روروئک ممنوع است. به جای روروئک یه چیزی هست به اسم جامپر. قیافه اش دقیقا مثل روروئک است ولی چرخ نداره. صندلیش بالا و پایین میره و یک عالمه بازی و فعالیت داره. 

 


3- Diaper Genie:

یکی از وسایلی که خریدیم سطل آشغال مخصوص پوشک است. 

من خودم قبلا اینها رو ندیده بودم. ولی خوب آخرین بچه ای هم که توی خانواده ی درجه یکم داشتیم الان 14 سالشه! درنتیجه نمیدونم که اینها ایران هست یا نه؟

ولی خلاصه که سیستمی که داخلش داره باعث میشه که بوی پوشک بیرون نزنه و اگر دو سه روز هم طول بکشه تا این سطل رو خالی کنید، بازهم محیط از بو محفوظ میمونه. فقط مشکلش اینه که کیسه های مخصوص داره که باید خرید که خوب به هزینه ها اضافه میشه. 


 4- Cloth Diapering:

سیستم پوشک داره به سرعت به سمت پوشکهای پارچه ای پیش میره. دو علت داره، یکی محافظت محیط زیست و یکی هم هزینه ی کمتر. خیلی از خانواده های بچه داری که در این مدت باهاشون آشنا شدم از این روش استفاده میکنن. پوشکهای پارچه ای انواع و اقسام مختلف دارن. از مدلهای شبیه کهنه های قدیمی گرفته تا پوشکهای مدرن که کامل داخل ماشین لباسشویی انداخته میشن. 

ما هم یک مدت راجع به این روش تحقیق کردیم ولی در آخر تصمیم گرفتیم که فعلا با پوشک یکبار مصرف پیش بریم.


 

5- Receving Blankets:

این هم یکی از چیزهایی است که من به این صورت جدی در ایران ندیده بودم. انگار که جزو واجبات بچه داری محسوب میشه! داستان پشتش اینه که قدیمها اینجا مادربزرگها این پارچه رو درست میکردن که مخصوص تحویل گرفتن نوزاد بعد از زایمان بوده. ولی حالا این پارچه یک وسیله ی همه کاره محسوب میشه که خیلی استفاده میشه! و اکثرا همه 10 - 12 تا از اینا دارن! من هنوز درست نفهمیدم که چرا اینقدر واجب است ولی فعلا 4 تا ازش خریدیم!

 

هفته ی 36 - اتاق نینی

$
0
0
اول از همه پیشاپیش نوروز 94 مبارک به همگی 

این سال جدید مسلما برای ما خیلی سال خاصی است به خاطر ورود عضو جدید به خانوادمون!

خیلی وقته که آپدیت نکردم و تنها علتش هم خستگی است.

هفته ی پیش به مدت 10 روز مهمون داشتیم از ایران. یکی از بهترین دوستهام تنهایی اومده کانادا برای ویزیت چون خیلی دوست داشت که ببینه اینجا چطوری است؟ 10 روز پیش ما بود و بعد هم رفت تورنتو پیش بقیه ی دوستهاش. 10 روز خوب و شلوغی بود. یک سفر 3 روزه هم رفتیم کلگری و بنف که خیلی بهمون خوش گذشت. یه پست کامل راجع به سفرمون میذارم.

الان هفته ی 36 هستیم و فقط 4 هفته ی دیگه مونده! دیگه درجه ی استرس داره بالا میره! 

تکونهاش ملایمتر ولی تعدادشون بیشتر شده. گاهی اوقات یک ساعت بی وقفه لگد میزنه. 

حال من در کل خوبه فقط خیلی خیلی خسته ام چون نمیتونم بخوابم. هر حالتی بعد از یک مدت اذیتم میکنه. مخصوصا آخر شبها که میخوام بخوام اصلا نمیتونم هیچ حالت راحتی پیدا کنم. 

توی این مدت یکی از مهمترین کارهایی که کردیم تکمیل اتاق پسرمون بود!! 

عکسهای اتاق پسرمون با وسایل به سبک کانادایی!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هفته ی 39

$
0
0
اول از همه در جواب سلین عزیز. برام هیچ آدرسی نگذاشته بودی منم همینجا جواب میدم....

اولا تبریک میگم. امیدوارم که بقیه ی بارداریت به شادی و سلامتی باشه.

مارک Live Clean خریدم. بعد از مدتی تحقیق متوجه شدم که مارک Johnston & Johnston خیلی از نظر مواد استفاده شده داخلش سالم نیست و خیلی ها قبولش ندارن. یک سری مارک هستن که 100% طبیعی هستن ولی پیدا کردنشون راحت نیست و اکثرا باید آنلاین سفارش داد. ولی مارک Live Clean با اینکه 100% طبیعی نیست ولی از نظر مواد استفاده شده خیلی بهتر از Johnston & Johnston هست و هم در همه ی فروشگاهها پیدا میشه. 

از نظر اینکه چه چیزهایی لازم هست هم، من فعلا فقط یک شامپو گرفتم (که هم برای بدن است و هم سر) و یک لوسیون و یک Diaper Cream. 

از پودر بچه میگن استفاده نکنید چون ممکنه وارد مجرای تنفسی بشه و خیلی ضرر داره. ولی برای بعضی بچه ها فقط پودر جواب میده که در این صورت خیلی باید مراقب باشید که یکهو کنار صورت بچه پودر رو روی میز نگذارید که گرده هاش بیرون بریزه. من خودم یک پودر کوچک Johnston & Johnston گرفتم که اگر واقعا لازم شد داشته باشم.

یکی از چیزهای دیگه ای که لازمه D-Drop  است. که همون ویتامین دی است. سعی کن مدل D-drop رو حتما بگیری چون استفاده اش راحتتر از مدل قطره های 1 میلی لیتری است. 

اگر قصد شیردهی داری، کرم Lanolin برای استفاده ی خودت بگیر.

اگر هم قصد شیرخشک دادن داری یا میخوای هر دو همزمان باشه، اکثر شرکتهای تولید کننده سمپل های مجانی میفرستن درب خونه. همه ی مدلها رو بچه ها دوست ندارن و میتونی آنلاین اپلای کنی سمپل هاشون رو بگیری که ببینی کدوم رو میخوای نهایتا استفاده کنی. توی پست قبلیم عکس ششم، طبقه ی بالا دست راست، همه ی سمپلهایی است که من گرفتم.

ست پتوی تختش رو هم از Babies R Us گرفتم. همه ی شعبه ها این مدل رو ندارن ولی آنلاین هم هست. http://www.toysrus.ca/product/index.jsp?productId=42407116

اسم پسرمون رو هم قصد داریم سورن بگذاریم :) 


 هفته ی 39 

این دو سه هفته ی گذشته خیلی سخت گذشته. پسرمون با ما بازیش گرفته! هی فکر میکنیم قصد اومدن داره ولی خبری نمیشه. خواب هم ندارم دیگه..... ولی خوبیش اینه که این هفته ی آخری است که میام سرکار و دیگه بعد مرخصی زایمان! 

امسال برای اینکه سال تحویل رو از دست ندیم، کمی زودتر از شرکت زدیم بیرون. رسیدیم خونه و زمان سال تحویل رو اسکایپ کردیم با مادر شوهر جان. بعد هم اسکایپ کردیم ونکوور و بقیه ی زمان رو دورادور در کنار خانواده ی من بودیم. مامانم برامون عیدی خریده بودن که نشونمون دادن 

بعد از سال تحویل هم رفتیم مراسم جشن نوروز ایرانیان ادمونتون. مراسم خوبی بود و بهمون خوش گذشت.

اینم سفره ی هفت سین ما:

و سفره ی مامان اینا:

 

این مدت سعی میکنم تا جایی که میشه راه برم. چند شب پیش خیلی حوصله ام سر رفته بود و دو روز هم بود که اصلا فعالیت نداشتم. تصمیم گرفتیم که بریم داون تاون و کمی قدم بزنیم. ساعت 9:30 شب بود و همه جا سوت و کور چون اینجا همه دیگه این موقع در حال آماده شدن برای خواب هستن و کم میشه کسی رو توی خیابونها پیدا کرد. رفتیم سمت پارک جلوی شهرداری و کمی قدم زدیم. به جز ما فقط چندتا پلیس اونجا بودن! 

ساختمون شهرداری ادمونتون توی شب قشنگه. شبیه چهل ستون اصفهانه 

 

کمی هم در ادامه ی خرید هایی که کردیم برای نینی، یادم رفته بود راجع به کالسکه اش توضیح بدم.

برای کالسکه یه Travel System خریدیم که کالسکه و صندلی ماشین و رابط صندلی ماشین است. 

رابط توی ماشین نصب میشه و صندلی به راحتی توش قفل میشه و خارج میشه برای حمل بچه در خارج از ماشین.

مدلی که ما خریدیم Graco Modes Click Connect است که یکی از معدود مدلهایی بود که همه ی خاصیتهایی که ما میخواستیم رو داشت.

یکی از مهمترین امتیازاتش اینه که صندلی کالسکه کاملا جدا میشه و این چندتا امکان بهمون میده. 

اولا که میتونیم صندلی را به صورت رو به بیرون و یا رو به داخل بگذاریم بنا به شرایط. 

دوما در مدتی که نینی کوچیک است و از صندلی ماشین براش استفاده میکنیم، میتونیم صندلی کالسکه رو کلا جدا کرده و اصلا استفاده نکنیم و به جاش صندلی ماشین رو بگذاریم توی قاب کالسکه.

کلا این کالسکه بهمون 10 تا حالت مختلف استفاده میده:

 

سفر مونا به ادمونتون

$
0
0
گفته بودم که دوستم مونا ده روزی اینجا بود.

توی اون مدت سعی کردیم که تا جایی که میشه ادمونتون و اطراف رو بهش نشون بدیم و با فرهنگ کانادا آشناش کنیم.

چند باری که من حالم خوب نبود حسین دوستم رو برد مالهای مختلف که خریدهاش رو بکنه. دو بار هم خودم باهاش رفتم. یک هفته هم مرخصی گرفتم که کلا پیشش باشم و باهم بریم بگردیم.

یک سفر سه روزه هم رفتیم کلگری و بنف. شنبه عصر حدود ساعت 5 بود که از ادمونتون به سمت کلگری راه افتادیم و ساعت 9 شب رسیدیم به هتلمون. خیلی هتل خوبی بود و واقعا راضی بودیم. تنها اشکالش این بود که ما یک اتاق دو تخته رزرو کرده بودیم ولی وقتی رفتیم این مدل اتاقهاشون پر بود! برای اینکه راضی باشیم به قول خودشون آپگرید کرد اتاقمون! ولی اتاق جدیدی که داد فقط خیلی خیلی بزرگ بود با یک تخت خیلییی بزرگ و یک مبل تخت خواب شو! خلاصه که به خیر گذشت.

این منظره کلگری و برج کلگری از پنجره ی هتلمون:

صبح روز یکشنبه زود بیدار شدیم و به سمت بنف حرکت کردیم ولی به جای اینکه مستقیم بریم بنف، کمی به سمت شمال رانندگی کردیم که اول بریم لیک لوئیز. قبل از رسیدن به لیک لوئیز تصمیم گرفتیم که یک جا به اسم جانسون کنیون رو ببینیم. در اصل مسیر پیاده روی دو طرف یک رودخانه ی ته یک دره است که در زمستان یخ میزنه. حتی آبشارهاش هم در حال ریزش به صورت ناگهانی یخ میزنن و مناظر فوق العاده ای درست میشه. 

بعد از اینکه ماشین رو پارک کردیم، به سمت این رودخانه راه افتادیم. بعد از حدود 10 دقیقه یه یک سربالایی رسیدیم. مونا و حسین بهم گفتن که نریم چون رفتن کمی برام سخت بود ولی من اصرار داشتم که حتما اونها این عجایب رو ببینن ( من خودم در سفر سال 2010 آبشارهای یخ زده ی سمت جاسپر رو دیده بودم و به نظرم خیلی جالب بودن!)

خلاصه که ادامه دادیم و بعد از 5 دقیقه رسیدیم به یک سراشیبی کاملا یخ زده. همه ی مردم مجبور بودن به صورت سرسره بازی از این قسمت پایین برن. اینجا بود که عقل سلیم دیگه حکم میکرد که من بخاطر وجود گل پسرمون باید بیشتر مراقب میبودم! درنتیجه بعد از اینکه حسین کمکم کرد که به سمت ماشین برگردم، اون دوتا رو (با هزار سختی) راضی کردم که برن و لذت مناظر رو ببرن. خودم هم داخل ماشین خوابیدم. یک ساعتی طول کشید تا برگشتن و منم یک خواب خوبی رفتم!

بعد از اونجا هم به سمت لیک لوئیز رفتیم. لیک هنوز کامل یخ زده بود و میشد روش راه رفت. یک قسمت رو هم زمین آیس اسکیت کرده بودن و یک دروازه ی یخی هم براش درست کرده بودن. متاسفانه یادم رفت از اینها عکس بگیرم.

منظره ی دریاچه ی یخ زده و کوه های اطراف:

حدودای ساعت 3 بود که از لیک لوئیز به سمت بنف حرکت کردیم. هنوز نهار نخورده بودیم و حسابی گرسنه بودیم. طبق عادت من سریع گوگل کردم یک رستوران خوب در بنف پیدا کنم و اولین گزینه ای که اومد اسمش گریزلی هاوس بود. به حسین گفتم که نمیدونم خوبه یا نه؟ چون گوگل براساس نزدیکی بهم نشونش داد نه رتبه! حسین گفت حالا که دیگه اسمش رو اوردی میریم ببینیم چیه؟ خلاصه پارک کردیم و رفتیم داخل. محیط رستوران خیلی عجیب بود و پر از کارهای سنتی سرخ پوستی.

رستوران فقط فاندو داشت. من قبلا فاندو دیده بودم و میدونستم چیه ولی هیچوقت نخورده بودم! و نمیدونستم که دقیقا مراحلش هم چیه! شب جالبی بود.

یک غذای 4 کورسه سفارش دادیم. اولین کورس سوپ یا سالاد بود که من و حسین سوپ گرفتیم و مونا هم سالاد.

کورس دوم یک گاز گذاشتن وسط میز و روش یک قابلمه چدنی فوق العاده داغ. توش یک سوپی بود که برای خوردن نبود و فقط به سبزیجاتی که توش بود طعم میداد و خیلی خیلی خوشمزه میشد.

بعد که نوبت غذای اصلی شد نمیدونستیم که انتظار چی داشته باشیم! وقتی که ظرفهای گوشت خام رو آوردن و جلومون گذاشتن از تعجب همینجوری به هم نگاه میکردیم! فکر نمیکردیم گوشت خام بیارن!!! برامون میگو، مرغ و گوشت اوردن و بعد یک صفحه ی خیلی داغ گذاشتن وسط میز برای پختن گوشتها. برامون توضیح داد که هر نوع گوشتی چقدر طول میکشه تا کامل پخته باشه و رفت! دیگه فکر کنم از عکسها معلومه!

 

هر کدوممون هم یک ظرف پر از سس های مختلف داشتیم که این گوشتها رو با اون سسها میخوردیم. همشون خیلی خوشمزه و متفاوت بودن. کلی هم خندیدیم و هم لذت بردیم!

برای دسر هم میوه و بیسکوئیت با فاندوی شکلات:

دکوراسیون رستورانه کلا بامزه بود. حتی دستشوئیهاش!

 بعد از خوردن غذا رفتیم هتل. 

روز دوشنبه صبح رفتیم کمی بنف گردی و مونا سوغاتی خرید.

فسیلهای واقعی داخل یک مغازه:

 گلدانهای درست شده از سنگهای رنگی مختلف:

 اینها هم چندتا عکس که توی راه گرفتیم:

پیست اسکی کلگری:

دریاچه ی نیمه یخ زده:

کوه و جاده:

اینم جاده ی مخصوص عبور حیوانات که نیان وسط خیابون! کل دو طرف جاده رو حصار زدن که حیوانات جنگل هدایت بشن به سمت این پلها و از روی اینها رد بشن.

اینم چندتا عکس دیگه:

مسابقه ی چیر لیدینگ در وست ادمونتون مال. بچه ها داشتن تمرین میکردن:

یکی از شیرینی فروشیهای معروف توی مال که مونا خوشش اومده بود عکس گرفت:

اینم یه شب که مونا رو بردیم سوشی بخوره و اصلا دوست نداشت!

Viewing all 44 articles
Browse latest View live